.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۱۷→
انقداین ارسلان بی شعور،گنددماغ بازی درآوردکه اصلا بهم خوش نگذشت!!همش اخم کرده بودوبه یه نقطه مبهم خیره شده بود...مرده شورت وببرن ایشاا...!!!پسره چلغوزمعلوم نیس چه مرگشه!!خب من که خواستم ازت معذرت خواهی کنم،خودت نذاشتی!!دیگه دردت چیه؟!
همه ماشینایه جاوایسادن وشروع کردن به رقصیدن. ولی من و ارسلان حتی ازماشینم پیاده نشدیم وفقط زل زدیم به رقص وشادی کردن بقیه!!
تمام مدت دپ بودیم وحرف نمی زدیم...اصلا خوش نگذشت...بلاخره همه مهمونارفتن وفقط ماموندیم...من و ارسلان جلوی درخونه جدید متین و نیکا وایساده بودیم...هیچ کس دیگه ای نبود...
متین و ارسلان کنارهم وایساده بودن وگرم صحبت بودن...من و نیکام کنارهم وایساده بودیم...زل زدم به قیافه خوشگل نیکو.لبخندشیطونی زدم وطوری که متین نشنوه،گفتم:حواست به امشب باشه ها!!خیلی نازشدی...خوشگلی زیادم خطرناکه ها!!انقدخوشگل شدی که من موندم امیرچجوری تا الان صبرکرده!!
مواظب خودت باش...
نیکا خندیدوگفت:نترس باباحواسم هس!!
خندیدم وگفتم:توام این کاره ایا نیکو جون!!
لبخندزد...کم کم لبخندش محوشدوجاش ودادبه حلقه اشکی توی چشماش...خیره خیره به من زل زده بودواشک توچشماش جمع شده بود...پربغض گفت:دلم واست تنگ میشه دیانا!!
وخودش وانداخت توبغلم...اشک توچشمام جمع شده بود...درسته که خونه نیکا زیاد ازمن دور نبود وبازم می تونستیم هم دیگه رو ببینیم ولی نمی دونم چرا حس می کردم دلم واسش تنگ میشه...دلم واسه خل وچل بازیای مجردیمون تنگ میشه...
نیکا روبه خودم فشاردادم واشک ریختم...
زیرگوشش گفتم:منم دلم واست تنگ میشه...
باهق هق گریه گفت: دیانا قول بده...قول بده که نری حاجی حاجی مکه ها!!بیابهم سربزن...من وتنهانذاری...
اشک ازچشمام جاری بود...پربغض گفتم:من قول میدم ولی توام بایدقول بدی...
خودش ازبغلم بیرون کشیدوزل زدتوچشمای خیسم...انگشت کوچیکه دستم وبه سمتش درازکردم...انگشت کوچیکش ودورانگشتم حلقه کردوبهم قول داد...ازبچگی این نشونه قول دادنمون بود!!
نیکا نگاهش ودوخت به انشگتامون که درهم حلقه شده بودن ولبخند قشنگی زد...نگاهش وازانگشتامون گرفتودوخت به چشمام...زیرلب گفت:دوست دارم خواهری...
گریه امونم وبریده بود...خداروشکراین ریمل ورژ گونه وغیره ضدآب بودن وگرنه تمام آرایشمون بهم می ریخت...
بغض کردم وگفتم:عاشقتم نیکو...
لبخندزد...بین اون همه اشک،لبخندی روی لبم نشست...حلقه انگشتامون شل وشل ترشدودرنهایت بازشد...
متین به سمتمون اومدولبخندشیطونی زد...روبه من گفت:چراهی امشب اشک خانوم من ودرمیاری؟!!
لبخندی زدم وگفتم:من اشک خانومت ودرمیارم یااون اشک من و؟!
همه ماشینایه جاوایسادن وشروع کردن به رقصیدن. ولی من و ارسلان حتی ازماشینم پیاده نشدیم وفقط زل زدیم به رقص وشادی کردن بقیه!!
تمام مدت دپ بودیم وحرف نمی زدیم...اصلا خوش نگذشت...بلاخره همه مهمونارفتن وفقط ماموندیم...من و ارسلان جلوی درخونه جدید متین و نیکا وایساده بودیم...هیچ کس دیگه ای نبود...
متین و ارسلان کنارهم وایساده بودن وگرم صحبت بودن...من و نیکام کنارهم وایساده بودیم...زل زدم به قیافه خوشگل نیکو.لبخندشیطونی زدم وطوری که متین نشنوه،گفتم:حواست به امشب باشه ها!!خیلی نازشدی...خوشگلی زیادم خطرناکه ها!!انقدخوشگل شدی که من موندم امیرچجوری تا الان صبرکرده!!
مواظب خودت باش...
نیکا خندیدوگفت:نترس باباحواسم هس!!
خندیدم وگفتم:توام این کاره ایا نیکو جون!!
لبخندزد...کم کم لبخندش محوشدوجاش ودادبه حلقه اشکی توی چشماش...خیره خیره به من زل زده بودواشک توچشماش جمع شده بود...پربغض گفت:دلم واست تنگ میشه دیانا!!
وخودش وانداخت توبغلم...اشک توچشمام جمع شده بود...درسته که خونه نیکا زیاد ازمن دور نبود وبازم می تونستیم هم دیگه رو ببینیم ولی نمی دونم چرا حس می کردم دلم واسش تنگ میشه...دلم واسه خل وچل بازیای مجردیمون تنگ میشه...
نیکا روبه خودم فشاردادم واشک ریختم...
زیرگوشش گفتم:منم دلم واست تنگ میشه...
باهق هق گریه گفت: دیانا قول بده...قول بده که نری حاجی حاجی مکه ها!!بیابهم سربزن...من وتنهانذاری...
اشک ازچشمام جاری بود...پربغض گفتم:من قول میدم ولی توام بایدقول بدی...
خودش ازبغلم بیرون کشیدوزل زدتوچشمای خیسم...انگشت کوچیکه دستم وبه سمتش درازکردم...انگشت کوچیکش ودورانگشتم حلقه کردوبهم قول داد...ازبچگی این نشونه قول دادنمون بود!!
نیکا نگاهش ودوخت به انشگتامون که درهم حلقه شده بودن ولبخند قشنگی زد...نگاهش وازانگشتامون گرفتودوخت به چشمام...زیرلب گفت:دوست دارم خواهری...
گریه امونم وبریده بود...خداروشکراین ریمل ورژ گونه وغیره ضدآب بودن وگرنه تمام آرایشمون بهم می ریخت...
بغض کردم وگفتم:عاشقتم نیکو...
لبخندزد...بین اون همه اشک،لبخندی روی لبم نشست...حلقه انگشتامون شل وشل ترشدودرنهایت بازشد...
متین به سمتمون اومدولبخندشیطونی زد...روبه من گفت:چراهی امشب اشک خانوم من ودرمیاری؟!!
لبخندی زدم وگفتم:من اشک خانومت ودرمیارم یااون اشک من و؟!
۱۷.۲k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.